شاعر : مجتبی صمدی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی
ای بـهـشـت آرزوهـای بـهـشـت ای سراپا کوثر وکـوثرسرشت
ای گـل عـطرآفـرین باغ عـشق ای تـجــلیگـاه بـانــوی دمـشـق
فـاطــمـهنـامـت دل تـوزیـنـبـی هم به دل جـای تو هم ذکـرلـبی
عمق ذاتت ازوجود زینب است درحقیقت تارو پود زینب است
ریشۀ اخلاق و رفتارت زاوست خون اوداری به رگ درزیرپوست
تـو زنـسـلی پـاکـدامـانـی و بس زادهای از شـاه مـردانـی و بـس
بسکه توهستی دل آرا وشریف درجدال حسنهـستی بیحریف
حـوریان شاگـرد درسخـوبـیت شـهــرۀآفــاق شـد مـحــبـوبـیـت
دوست ودشمن به مهـرت مبتلا چونکریمه هستی ومشکلگشا
قـدرت احـسـان تـو فــوق بـشـر هرکسی دارد از این شأنت خبر
خاکـبـوس خاک تو خـاک جهان زائـرانت را بهشت حـق مـکـان
کـوی توخود جـنتالاعـلی بود تـربـت تــو تـربـت زهــرا بــود
عشق را سرمشق نا مخـتومهای عصمت حق هستی ومعصومهای
ای توشمس سینۀ شمسالشموس ای تونامـوس امیرملک طوس
بارگـاهـت مـعـدن لـبـریـزجـود هرچه گـشتم مثـل کـوی تونبود
خاکتودارالشـفای سیـنههاست کوی توهرشب پذیرای رضاست
ای بــرادر زائــرهـــمــوارهات ای دل دلـــــدادگـــــان آوارهات
شوق دلـبر داشـتی کـردی سفـر تا بگـیری یکدم از یارت خبر
عاقبت با سینهای محزون و زار بیخبر جان دادی ازهجران یار کاش میشد عمرزینب چونتوطی تا نـمیدید ازجـفا یـارش به نی